مکتوب

یعنی از یک ذهن تراویده ـ قلمی شده؛گذاشته و گذشته

مکتوب

یعنی از یک ذهن تراویده ـ قلمی شده؛گذاشته و گذشته

آن چند نفر که به جان هم افتادند

4‌همسفر که اولی رومی بود و دومی فارس و سومی ترک و چهارمی عرب، به شهری رسیدند. هر 4نفر زبان همدیگر را نمی‌فهمیدند، قرار بود ناهار بخورند. اولی به رومی گفت: «من استافیل» می‌خورم. دومی نیز به فارسی گفت: «من نان و انگور می‌خورم» ، سومی هم به ترکی گفت: «من اوزوم چورک بییرم» و چهارمی «عنب» طلب کرد. خلاصه ‌هیچکدام نفهمیدند که نیاز و منظور همه‌شان، هدف و عاقبت هر چهارتای‌شان یکی است و حرف هرکدام که بر کرسی نشیند یا ننشیند بقیه هم به همان کیفیت کامروا یا ناکام خواهند بود. پس به جان هم افتاده و چنان کردند که غریبه‌ها با هم نمی‌کنند.

چارکس را داد مردی یک درم

هر یکی از شهری افتاده به هم

 

فارس و ترک و رومی و عرب

جمله با هم در نزاع و در غضب

 

فارس گفتا از این چون وارهیم

هم بیا کاین را به انگوری دهیم

 

آن عرب گفتا معاذالله لا

من عنب خواهم نه انگور ای دغا

 

آن یکی کز ترک بد گفت ای کزم

من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم

 

آنکه رومی بود گفت این قیل را

ترک کن خواهم من استافیل را                                                                                                                   طراریست این چرخ روزگار که می‌گردد و می‌گردد و باز تکرار می‌شود. شگفت است سخن مولانا که درس می‌دهد و می‌دهد و خطا نمی‌کند. عجیب است اما حال این آدمی که درس نمی‌گیرد و نمی‌گیرد و تکرار می‌کند.