مکتوب

یعنی از یک ذهن تراویده ـ قلمی شده؛گذاشته و گذشته

مکتوب

یعنی از یک ذهن تراویده ـ قلمی شده؛گذاشته و گذشته

تاکسی(نوشته های یک معمار)

من از اونام که عشقمه تو راه عشق فدا بشم،دستی بکش روی سرم قربونی چشات می شم.که ناگهان جیغ زنی بلند شد:خاموشش کن .این همه جوون کشته شدند که کار ما به این جا برسه.راننده که از اون آدمای عشقی بود گفت آبجی خوشت نمیاد پیاده شو ماشین رو که نخریدی.من در این مواقع مثل همیشه ساکت می شینم .آقایی که وسط و کنار من نشسته بود گفت :این بیچاره توی ترافیک خسته میشه ،چه اشکالی داره.خانومه جواب داد همین کارارو می کنید که برکت رفته ، پیرمرد کنار پنجره گفت والا اون موقع که حمیرا بود و می خوند خیلی برکت بود.برکت را آقایان خوردند و یک آبم روش،حمیرا رسیده بود به:دل که بهت سپردم،برات قسم که خوردم ،دیدی که راست می گفتم..راننده گفت:اولا من بیچاره نیستم.دلم می خواد هر کاری دوست دارم بکنم روزا کار می کنم و شب ها عرقم را می خورم ببینم کی می تونه حرف بزنه.نمی دونم کدام بعد وجودی من از آدمایی مثل این راننده آزاده وگردن کلفت خوشش میاد ،کیف کردم.خانومه به نقطه جوش نزدیک شد گفت آهان پس اون زهر ماری غیرتت را برده. یک دفعه من از دهنم پرید وای پس شما هم می دونی تلخه..نگهدار پیاده می شم.راننده گفت ای وای تو بزرگراه می دزدنت ها.ونگهداشت.حمیرا دو باره رسیده بود به :من از اونام که عشقمه تو راه عشق فدا بشم..موقع پیاده شدن در را محکم کوبید وراننده با فریاد گفت حیف که ضعیفه ای وگرنه...بعد بحث و گفتگو های سیاسی و برکت وگرانی و ..رسیدم وپیاده شدم....وعجیب برکتی به ذهنم داد این تصنیف.