من قواعد بازی رو بلدم اما حوصله بازی کردن ندارم،بعضی وقتها هم درگیر می شم و مجبور می شم بازی کنم،اما اونا زیر و رو میکشن...پیش خودم می گم وقتی آنقدر عزیز بودید که بازی رو باهاتون شروع کردم حداقل زیر و رو نکشید...اما نمیتونن انگار!!!.اون موقع هست که من یه کاری می کنم اونا احساس کنن من شکست خوردم و باختم...و وقتی مطمئن میشن که من رو شکست دادن ودارن طعم شیرین پیروزی رو تو دهنشون مزه مزه میکنن من یهو خودم رو می کشم بیرون و دیگه برای دست دوم باهاشون شروع نمی کنم،حالا هر چقدر هم که عزیز باشن...
پینوشت:چه حالی میده که فقط از دور به بازی آدمها نگاه می کنم و چایم رو با خیال راحت میخورم و سیگارم رو می کشم...
دوباره پینوشت:چه خوبه که من از دود سیگار و سرطان ریه بمیرم نه از رکبی که آدمها تو بازیاشون بهم میخواستن بزنن...
دوباره تر پیونشت: چه خوبتر که من سیگارم رو ترک نمی کنم اما ادما رو ترک می کنم...