-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 00:19
cerrado para siempre
-
این روزها
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 13:36
می گذرد روزها.هنوز همه چیز سر جایی که نباید باشد هست.دغدغه ها همان همیشگی هاست.از خانه بیرون رفتن ها٬قدم زدن های تنهایی و یکهو باران گرفتن ها و خیس شدن های دلچسب و سردردهای بعدش.سرزنش های تاریخ مصرف گذشته و خواب های سرزده که هی مهمان می شوند و تیر می کشد ذهنم...
-
سیالات ذهنی(نوشته های یک معمار)
جمعه 27 خردادماه سال 1390 00:09
باید بنویسم به مقصدی نامعلوم. نامه ای که خواننده اش صورت ندارد. باید بنویسم آنقدر زیاد که کسی حوصله خواندنش تا آخر را نداشته باشد. که آخرش خودم باشم تنها که می نویسم و خودم را می خوانم و حیرت می کنم از حال این روزهای خودم. مثل راننده کامیونی که دشت ها را می رفت و می رفت و وقتی به شهر برمی گشت حرف می زد و حرف می زد و...
-
از عشق و شیاطین دیگر
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 09:38
یک روز آن وقت ها که تو بودی آمدند و گفتند: دیوانه! بعدها وقتی که تو رفتی دوباره آمدند با کلماتی از جنس "دیدی گفتم؟" من اما می دانم یک لحظه با تو بودن به این دنیای تنهایی می ارزد...
-
از عشق و شیاطین دیگر
جمعه 20 خردادماه سال 1390 02:17
روزها یکی یکی می گذرند و فاصله انگار کم نمی شود، فقط سرد و گرم می شود این روزگار و من آن را می چشم و می نوشم. کی تمام می شود این جام زهرآگین که وجودم را جرعه جرعه در خود می بلعد؟ آسمان صاف است و امشب هم ستاره ها برای دیدار تو صف بسته اند٬شبی که روی کامل تو و قرص خیالت را در چشمان تر و گلوی خشکم می شکند. می خواهم بدانم...
-
بهمن کوچیک
جمعه 13 خردادماه سال 1390 21:08
ساعت سه و نیم شب بود. تو خیابان های خلوت نیاوران داشتم راه می رفتم. بالاخره یک تاکسی سرویس پیدا کردم. راننده مرد قدبلند خوش چهره ای بود. حداقل تو تاریک روشن آن وقت شب. راه افتادیم. گفت اشکال نداره سیگار بکشم؟ گفتم نه. گفت ببین از مارلبرو قرمز بلند به چی رسیدم. تو دستش یک نخ بهمن کوچیک بود. گفتم پس به فروردین کشیدن...
-
تاکسی(نوشته های یک معمار)
یکشنبه 8 خردادماه سال 1390 17:49
من از اونام که عشقمه تو راه عشق فدا بشم،دستی بکش روی سرم قربونی چشات می شم.که ناگهان جیغ زنی بلند شد:خاموشش کن .این همه جوون کشته شدند که کار ما به این جا برسه.راننده که از اون آدمای عشقی بود گفت آبجی خوشت نمیاد پیاده شو ماشین رو که نخریدی.من در این مواقع مثل همیشه ساکت می شینم .آقایی که وسط و کنار من نشسته بود گفت...
-
از عشق و شیاطین دیگر
جمعه 6 خردادماه سال 1390 15:44
خدایا تو هنوزم تنهایی؟ اشکال نداره، واسه همه پیش میاد. حالا تعریف کن ببینم طرف کی بوده ... ؟
-
عقل و عشق(نوشته های یک معمار)
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 00:49
گوشه نقشه ای که طراحی کرده بودم می لنگید، ساختمان ارتفاع گرفته بود و به پله فرار نیاز داشت، به مانیتور خیره بودم و فکر می کردم محال ممکن است بتوانم جای مناسبی برای اضافه کردن آن پیدا کنم جوری که به کلیت پلان لطمه نزند و آن را تحت تأثیر قرار ندهد. هر قدر بیشتر فکر می کردم بیشتر نا امید می شدم، انگار بدون این که متوجه...
-
دوست من
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 23:31
طوری این کلمات آخری را ادا کرده بود که چین کنار گونه هایش وا شده باشد، غفلتا دست برده بود لای موهایش که آشفته است مثلا و دارد فکر می کند و کلی افق دوردست دارد و این ها، بعد یکهو کسی زنگ زده بود و همان طور نشسته برده بودش به دوردست ها، هی زانویش را ناخن کشیده بود و فرصت نشد تا فکر کنم به این که کدام زانویش بود و چرا می...
-
باید باران ببارد!!!
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 14:29
بر بلندای کوهی که از اندوههایم برافراشته شده ، ایستاده ام و به دامنه های سرسبزی که چراگاه دروغگویان و نامردان است چشم می دوزم . چقدر حقیرند از این ارتفاع؟!! چون موران بیابانی ، چون موریانه هایی گرسنه . . . می روند و می گذرند و خیانت می کنند و دشنام می دهند و گاه به نابودی یکدیگر همت می گمارند و آنقدر مشغولند که مرا در...
-
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد
پنجشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1390 00:38
این همه خیابان٬این همه کوچه٬این همه راه و بزرگراه به چه کار می آیند وقتی که نمی توانند مرا به تو برسانند....؟؟؟
-
ما را سری ست با تو که...
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 23:43
چنان سربهزیرم که ترکهای آسفالت را از ساق سیمین تنان بهتر مىشناسم. چنان سربههوایم که اشکال ابرها را از چهره مهرویان بهتر مىشناسم.
-
از عشق و شیاطین دیگر
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 01:36
حوالی چشمهایت خیالی پرسه می زند حوالی دستهایت هم دستانی و بند انگشتانی در تار و پود صورتت اسیر سکوتم را دوستت دارم تعبیر کن لب از لب باز نکن نگذار پرسپکتیو رویای بند انگشتانم حتی برای لحظه ای نابود شود.
-
آخرین روز زندگی(نوشته های یک معمار)
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 23:37
«ابنای بشر به هیچ چیز به اندازه ناراضی بودن علاقه مند نیستند. دلایل ناراضی بودن بسیارند: ضعف و سستی بدن ها، ناپایداری عشق ها، تزویر و ریا در زندگی اجتماعی، بی اعتباری دوستی ها و تاثیر مرگ بار عادت ها. در مقابل این همه ناملایمات دائمی، طبیعی است متوقع باشیم که هیچ حادثه ای به اندازه فرا رسیدن مرگ مان خوش آیند نباشد .»...
-
یادم می ماند
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1390 23:16
یادم باشد غرور دست و پایم را و دل و زبانم را تسخیر نکند. یادم بماند اگر چیزکی از چیزهای جهان دارم، نه از سر برازندگی و شایستگی که از خوش اقبالیام است. یادم باشد نگاههایم را هیچوقت از بالا بر بنی بشری ندوزم که فقط یک حیوان بلند بالا ممکن است چنین کند. حواسم باشد کلمات پرقدرت زهرآلود را اگر خواستم در هوا پرتاب کنم،...
-
دوست من
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 01:19
توی این دنیای هیشکی به هیشکی ، همین جماعت لنگ و لوچ و کوری هم که دور آدم پیدا می شود خودش کلی غنیمت است ، بعد چند شب همین بی هیچ کس شدن ها آخرش ،ما را کشاند وسط پاتوقی که روزهاست فراموش شده و شب هاست که پر می شود ازبی حالی ،محسن هم دارد ازدواج می کند ،پسر خوبی بود ،از آن ها که تمام عمر سروش کودکان خوانده اند و تا می...
-
شرمندگی
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 00:49
آدم خیلی خوب است که گاهی از خودش شرمنده باشد و گاه اگر شد این گاه های شرمندگی اش را با خودش این ور و آن طرف ببرد و اگر شد ، به این و آن هم نشان بدهد و آخرش مثل همه بقیه کارهای دنیا از این یکی هم ،شرمنده باشد.
-
اسمش را نمی دانم
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 12:24
حذف شد
-
ANNIVERSARY
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 00:01
باشد که بتابی همچنان، طلوع جاودان من
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 23:35
-
دوست من
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 01:17
از آن آدم هاست که با همان کوله کوهنوردی اش مهمانی هم می رود و روی سقف ماشین باباش از این چیزهاست که توش چوب اسکی فرو می کنند و هی چند هفته چند روزی می رود ایرانگردی و توی دهات ها کرم ضد آفتاب می زند و سوار الاغ می شود و با دوربین چند ده مگاپیکسلی اش از خانه خشتی ها و بچه دماغوها ، عکس تاثر برانگیز می گیرد و توی پاسور...
-
اردیبهشت
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 01:11
شب های اردیبهشت باشد ، شب های بهار نارنج ، خاک باشد و بوی باران ، ما جماعت سیگاری مثل کرم خاکی ها ، نمی شود از خانه بیرون نزنیم.
-
بوی آدمیزاد(نوشته های یک معمار)
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 23:52
بوی دروغ آزار دهنده تر از بوی فاضلاب است اما تو احساسش نمی کنی؛ این را به آقا جمال گفتم که اصرار دارد من شبیه به جانی دپ هستم!!!، آقا جمال همان عطر فروش خیابان فاطمی است که قسم خورده تا هزار شیشه ادوکلن به من نفروشد نگذارد نفس راحت بکشم. تمام روی میز مغازه پر شده از نوارهای باریک کاغذ تست ادوکلن. یکی یکی به آن ها عطر...
-
از عشق و شیاطین دیگر
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 01:38
با چشمهایت٬با دستهایت٬ زندگی ام کمی زیر و رو شده !!! دلم را٬وجودم را و همه زندگــــــــــیم را خیــــــــــــالت پر کرده ! دوسـتت دارم ؛ این تعارف نیست.... زندگـی من است
-
اگر بیدار شوید!!!(نوشته های یک معمار)
شنبه 3 اردیبهشتماه سال 1390 00:02
یک روز صبح بیدار می شوید و می بینید سال های زیادی از عمرتان رفته و موها تان سفید شده. یادتان می آید که آدم های زیادی را دیده اید، با خیلی شان دوست بوده اید با خیلی ها دشمن. خیلی جاها رفته اید، خیلی چیزها شنیده اید و خیلی کارها کرده اید: درس خوانده اید، کار کرده اید، ورشکست شده اید، بارها زمین خورده اید و بلند شده اید،...
-
جادوست این(نوشته های یک معمار)
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 00:09
قطعا تئاتر یکی از مقولاتی است که در آن سلیقه ای متعالی را نمایندگی نمی کنم. به تدریج یاد گرفته ام که اگر از نمایشی خوشم آمد آن را تبلیغ نکنم. یک بار برای دیدن کاری از "سیروس ابراهیم زاده" تمام دوستانم را بسیج کردم و تا مدت ها از زخم زبان شان عذاب کشیدم در حالی که خودم دو بار برای همان نمایش به سالن رفتم و...
-
خودنویس مهندس (نوشته های یک معمار)
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 18:50
ازاین خودنویس های معمولی نبود، از قیافه ا ش معلوم بود که گران قیمت است، شاید هم طلا بود البته هنوز هم نمی دانم خودنویس طلا چه شکلی است یا کجایش از طلا است، نوکش، درش، قلابش... اما احتمالاً از طلا بود حالا کجایش؟ بماند. آخرین روز سال را طبق سنتی که نمی دانم از چند سال قبل از استخدام من رواج داشت همه برای خداحافظی و...
-
خلا نبودنت
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 23:48
بعضی چیزها تو زندگی مثل اکسیژن می مونن شاید گاهی ازشون غافل میشی شاید بهشون توجه نداری ولی اگه نباشن می میری مثل موسیقی مثل کتاب مثل یه نفر
-
آنقدر تو رو دوست دارم...
چهارشنبه 24 فروردینماه سال 1390 00:26
وقتی یک نفر را خیلی دوست داشته باشی... برای بیان احساستت واژه کم میاری و اینجاست که برای بیان احساساتت... سکوت می کنی!