-
باران
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 19:03
هوای دلم، آلوده به توست. به باران چشمم، این دل از تو پاک نمی شود. punto Fijo_Venezuela
-
نابودی من
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 20:27
تو آن آخرین آیه هستی ، که بدلیل کمبود پیامبر ، بر من نازل شدی. Punto Fijo_Venezuela
-
وجدان درد
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 06:11
فکر پلید؛لبخند ملیح. چه کنم که من هم درست مثل "ابله" داستایوفسکی نمیتوانم کسی را با دروغ فریب دهم. پ.ن:از خوبیهای سفر اینه که میتونی یک کتاب رو تو حین مسیر سفر تموم کنی. Rom_Italy
-
زنگار
شنبه 20 آذرماه سال 1389 22:55
صفرها را بستند تا به بیرون زنگ نزنیم از شما چه پنهان... ما از درون زنگ زده ایم... اکبر اکسیر
-
برف می بارد و من دلتنگم
جمعه 19 آذرماه سال 1389 21:54
پونس یا پونز فرقی نمی کند ، همیشه چیزی فرو می رود ، توی نقشه های سرم. دلم برای تو تنگ است، وظیفه داری که درک کنی. سیاه بیشه(مازندران)
-
من که دستم بسته است ؟
چهارشنبه 17 آذرماه سال 1389 22:57
چه هوایی دارد اینجا چه هوای سردی . من به آغوش که باید بگریزم . پشت این دیوار آیا چه کسی بانگ مرا می شنود ؟ - های ما اینجائیم - های ما اینجائیم ما کنار آتش خاموش مانده قصد افروختن کبریتی را داریم و چه دستانی در بند و چه دستانی در خواب . چه کسی آتش را خواهد افروخت ؟ تو بگو ای دوست تو ؟ تو در اندیشه ی یک معجزه ای و دریغا...
-
برای خویشتن خویش آگاهی می طلبم
دوشنبه 15 آذرماه سال 1389 23:58
چه غم انگیز است وقتی که چشمه ای سرد و زلال در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد ، تو تشنه ی آتش باشی و نه آب. و چشمه که خشکید ، و چشمه که از آن آتش که تو تشنه ی آن بودی ، بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت و از زمین آتش رویید ، و از آسمان آتش بارید ، تو تشنه ی آب گردی و نه آتش!!! و بعد ، عمری...
-
غمباد
شنبه 13 آذرماه سال 1389 22:43
آقا شوفاژ که کارش تموم شد بیزحمت بیاید قلب ما رو هم هواگیری کنید. این روزا دلمون به هیچی گرم نمیشه.
-
زندگی جای دیگریست
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 11:44
مثل بادکنکی شده ام که هر آن بیم ترکیدنش می رود. بادکنکی توخالی. بادکنکی که اگر طناب باریکش را ول کنی به آسمان خواهد رفت. راستی اگر از آن بالا به دنیای آدم ها نگاه کنی مورچه هایی را می بینی که در هم می لولند. گاهی هدفمند و گاهی بی هدف مسیری را طی می کنند سری می جنبانند و با شاخک های خود که اکنون به شکل دست درآمده است...
-
حذف شد
چهارشنبه 10 آذرماه سال 1389 01:00
حذف شد
-
حذف شد
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 00:13
حذف شد
-
حذف شد
پنجشنبه 4 آذرماه سال 1389 22:24
حذف شد
-
یک حکایت بی پایان!
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 02:30
خسته نیستم؛خسته شدن کلیشه است؛کلیشه هم خواه ناخواه پای آدم را به حوزه عمومی می کشاند و من در حال حاضر انسانی نیستم که عمومی شدن منافعم را تامین کند.همین چند وقت پیش داشتم برای کسی تعریف می کردم که گمان می کنم هنوز هم به تحلیل ها و راه حل ها و مباحث عمومی معتقدم؛ولی مطمئنم در این برهه ی خاص هیچ التزامی به آنها...
-
دریاب
جمعه 28 آبانماه سال 1389 02:54
تمام من در کششی به سوی کمال تو که پیوسته از آن نهی می شوم سریان می یابد.دراین جذبه به تمنای خواهشی دست نیافتنی می روم.می روم تا مگر بیقراری هایم اندکی،شاید،به قرار آید.... بعد نوشت: خدایا!قدرتی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را نمی توانم؛نمی توانم؛نمی توانم تغییر دهم.... دل نوشت: سهم من از دنیا نداشتن است؛تنها قدم زدن در...
-
شک
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 22:29
زدم از خونه بیرون که چی بشه.تو اتوبان ها دور زدن و دور زدن.بعدش هم سر خونه اول.حیرانی و حیرانی.از پشت شیشه ماشین جلویی پچه ها شکلک در می آوردند .راستی چرا؟از هر ۱۰ تا ۸تاشون اینکارو می کردندوباز این ذهن آواره من فکر کرد که معنی آن برای تو اینه که تمام عمر ادای زندگی کردن رو در آوردی.چقدر فلسفه خوندی .چقدر در سماعی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 04:39
در خواب تلخ من بمان ای خوب خوابهای من؛با توام چونان سایه ی دم ظهر نزدیک.
-
آخر چه نویسم ؟
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 00:40
هر کجا بینمت تو گویی در دلی ، هر کجا به خاطر آرمت همانا در مقابلی ، ندانم بر دلی یا دیده من ، چه دیده و کدام دل ؟ دیده ام دل شد و دل دلبر شد ، از دیده اثر نماند و از دل خبری ، آخر چه نویسم ؟ با کدام دل با کدام دست ؟! دستی بر دل و دلی به دست دارم ، دلم در دست تو و دستم بر دل از دست توست ؛ آخر چه نویسم ؟!! تو بگو ؛ پای...
-
لحظه ها و گذشته ها
جمعه 21 آبانماه سال 1389 20:00
به خدا که چند آنی که چندانم تو را به نوشتن میخواهم و لیک تا الهام خدای تو مرا نخواند ، تو را چگونه توانم نوشت که عشق تو زبانی نبوده که به زبان در آید که حتی سکوت های من نیز در مدح هر سخن تو و سکوتت سرشار از سخنند که از وقتی تو رفتی من برای اولین بار غم را کشف کردم و رنج تنهایی و بی همدمی را کشیدم و چشیدم و اگر نباشد...
-
حل شده است
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 20:35
غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم این مساله میان من و عشق حل شده است حمیدرضابرقعی
-
آبی - خاکستری - سیاه
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 10:00
بی تو من چیستم ؟ ابر اندوه بی تو سرگردانتر از پژواکم در کوه گردبادم در دشت ، برگ پائیزم ، در پنجه باد بی تو سرگردانتر ، از نسیم سحرم از نسیم سحر سرگردان بی سر و بی سامان بی تو اشکم ...دردم ... آهم آشیان برده ز یاد مرغ درمانده به شب گمراهم بی تو خاکستر سردم ، خاموش نتپد دیگر در سینه ی من ، دل با شوق ، نه مرا بر لب ،...
-
آن روز
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 22:10
و آن روز چقدر حرف ها و استدلال هایمان فلسفی شده بود کلیشه های آن روز از یادم نخواهد رفت تو سعی می کردی ایده آل جلوه کنی در حالی که بودی ولی من و رفتارهایم با تمام سادگیشان فقط به دنبال شنیدن جواب چند سوال بودیم تو گفتی اما نه جواب دلهره و سوال های مرا... کالبد هردویمان درد گرفت، خودم و دلهره ام را می گویم چون پایان...
-
غریب است دوست داشتن
شنبه 15 آبانماه سال 1389 23:35
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن… وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد … و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر. تقصیر از ما نیست؛ تمامی قصه های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند. دکتر علی شریعتی
-
طلوع می کند آن آفتاب پنهانی(برای فردا)
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 23:08
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی زسمت مشرق جغرافیای عرفانی دوباره پلک دلم میپرد نشانهی چیست شنیدهام که میاید کسی به مهمانی تو ای خلاصهی غمهای مانده در دل من بیا که وا رهم این بغضهای زندانی تو ای تمام رایحهی نرگسان روی زمین بیا که این غم هجرت غمیست طولانی ندیده چشم ترم روی چونمهت محبوب بیا که آب دو چشمم یمیست طوفانی...
-
آرزوهای ویکتور هوگو انگار آرزوهای این روزهای من است
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 21:49
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی و اگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد و پس از تنهاییت نفرت از کسی نیابی، امیدوارم که اینگونه پیش نیاید.. . پ ن:من به تو عشق می ورزم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آبانماه سال 1389 22:01
مرگبار تر از روبرو شدن با مهلک ترین وقایع , روزی روبرو شدن با خلاف آنچه در سر می پروراندی است.
-
لبخند تلخ دلتنگی
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 20:36
لبخندی زیبا از جنس تو دارم که طعم تلخ دوریت برایم به ارمغان آورده است. تنهایی را با یاد تو سپری می کنم و از نبودنت دلگیرم. ای کاش در سکوتم فریاد دوست داشتن را می شنیدی و از نا گفته هایم می فهمیدی دلتنگ شده ام. هوای دلم بارانیست، به اندازه ی دوریمان بغض کرده ام، بیتابی می کنم، پرپر می شوم اما شانه ای برای گریستن پیدا...
-
بادکنک
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 15:15
من یک بادکنک هستم. یا در من بدم. یا مرا بترکان. دون ژوان
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 22:23
اگر جان را خدا داده ست چرا باید تو بستانی؟ تفنگت را زمین بگذار
-
NorMaL Hearts
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 22:20
فکر می کنی دلم برات تنگ شده؟! خب درست فکر می کنی ؛ شده ...
-
هوا را از من بگیر خنده ات را نه
شنبه 8 آبانماه سال 1389 12:07
هوا را از من بگیر خنده ات را نه نان را از من بگیر، اگر میخواهی، هوا را از من بگیر، اما؛ خنده ات را نه . گل سرخ را از من مگیر سوسنی را که میکاری، آبی را که به ناگاه در شادی تو سر ریز میکند، موجی ناگهانی از نقره را که در تو میزاید . از پسِ نبردی سخت باز میگردم با چشمانی خسته که دنیا را دیده است بی هیچ دگرگونی، اما خنده...