در این دنیای پست پر از فقر و مسکنت، برای نخستینبار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید، اما افسوس، این شعاع آفتاب نبود، بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستاره پرنده بود که بهصورت یک زن یا فرشته بهمن تجلی کرد و در روشنایی آن یکلحظه، فقط یکثانیه همه بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و بهعظمت و شکوه آن پی بردم و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد.
صادق هدایت
هستی نمونه ام از تو در خلوتم شرم نکرده ام که درجمع نیز باشم ، باز هم در بند توام ....
و تو ای صدیق من ، ای مخلَص و خلاصه من ، چه شد کز من سفر کردی و رخت بر بستی ...
حال آنکه هستی من ملک توست !
مگر من می توانم از تو جدا شوم که جدا شدم و بریدم امابه سوی تو !
ولی ای اینجا در قلب من ، آخر از همه کس که یک توقع نیست . شگفتا از ادب تو که مرا به بیابان سپردی و به مرگ من فکر نکردی ؟ پریشانی قربانگاه بردنم کم نبود که باز آمده ای و تیزی دشنه ات را نشانم میدهی ؟! بسم الله و بالله ، تیغ را تیز کن خلیل من ، بزن هر آنچه میزنی که رضای من رضای توست. حال که ما رفتنی هستیم ، چرا از عشق نمیریم ؟و تو هرچه خواهی کن که از آنی که تا بحال بیشتر سوزانده ای نتوانی سوزاندنم ، میتوانی ؟ وای بر من ، بر رسوائیم دراین عشق و بد مستی !
پ.ن :گر تو فارغی ز حال ما یارا فراغت از تو میسر نمی شود ما را
موجود نازنین و بوسیدنی و خواستنی و دوست داشتنی ای است. بسیار زیبا و جذاب است. تو گویی خدای خالق او هنر نقاشی خود را از نقاشانی چون پیکاسو و مودیلیانی وام گرفته است و او را در هفت روز با حوصله و آهسته و ظریف آفریده است. هیچ چیز را از قلم نیانداخته است. عاشقش شده ام. از جلویم رد می شود. موهای بلوندی دارد که با باد می رقصند و بر چهره اش می افتند. همه به سویش بر می گردندو من هم. هفتاد و سه سانت قد دارد. مثل اینکه قدری زود عاشق شده ام.
فردا با والدینش صحبت می کنم. شاید بتوانم حداقل گادفادرش شوم و به قول فروید عشق خود را به چیز دیگری استحاله کنم.
ساعاتی از شب گذشته...... بادی عمیق می وزد و...
آن جا کشور من ایران است....
همه در غوغایی عجیب ....شهر معصومانه و محزون
آسمانی صاف ... بیماری دست به دعا و فردا.....به راستی کی می رسد فردا؟
3:09PM
Coro_Venezuela
پ.ن:به شکل معصومانه ای دلم برای همه تنگ است,فردا این سفر تموم میشه ومن برمی گردم.
اگه راننده تاکسی بودی...
صدا می زدم دربست! و آروم ادامه می دادم چاکرتم!
و تو بدون اینکه ناز کنی می زدی کنار و من سوار می شدم تا مقصدمون یکی بشه تو این کابین زرد.حتی برای چند دقیقه.
و خیابونا حتما خلوت بودن...
Punto Fijo_Venezuela
فکر پلید؛لبخند ملیح.
چه کنم که من هم درست مثل "ابله" داستایوفسکی نمیتوانم کسی را با دروغ فریب دهم.
پ.ن:از خوبیهای سفر اینه که میتونی یک کتاب رو تو حین مسیر سفر تموم کنی.
Rom_Italy
پونس یا پونز فرقی نمی کند ، همیشه چیزی فرو می رود ، توی نقشه های سرم.
دلم برای تو تنگ است، وظیفه داری که درک کنی.
سیاه بیشه(مازندران)
چه هوایی دارد اینجا
چه هوای سردی .
من به آغوش که باید بگریزم .
پشت این دیوار آیا
چه کسی بانگ مرا می شنود ؟
- های ما اینجائیم
- های ما اینجائیم
ما کنار آتش خاموش مانده
قصد افروختن کبریتی را داریم
و چه دستانی در بند
و چه دستانی در خواب .
چه کسی آتش را خواهد افروخت ؟
تو بگو ای دوست
تو ؟
تو در اندیشه ی یک معجزه ای
و دریغا
معجزه روی نخواهد داد
- معجزه در خود ما خوابیده است –
چه کسی آتش را خواهد افروخت ؟
من ؟
من که دستم بسته است ؟
من که پایم خسته است ؟
بخشی از شعر ایرج جنتی عطایی با عنوان: های ما اینجاییم