مکتوب

یعنی از یک ذهن تراویده ـ قلمی شده؛گذاشته و گذشته

مکتوب

یعنی از یک ذهن تراویده ـ قلمی شده؛گذاشته و گذشته

عقل و عشق(نوشته های یک معمار)

گوشه نقشه ای که طراحی کرده بودم می لنگید، ساختمان ارتفاع گرفته بود و به پله فرار نیاز داشت، به مانیتور خیره بودم و فکر می کردم محال ممکن است بتوانم جای مناسبی برای اضافه کردن آن پیدا کنم جوری که به کلیت پلان لطمه نزند و آن را تحت تأثیر قرار ندهد. هر قدر بیشتر فکر می کردم بیشتر نا امید می شدم، انگار بدون این که متوجه باشم زیر لب غر می زدم که دست مهندس رشیدی را روی شانه ام احساس کردم. پرسید به چه فکر می کنم و برایش ماجرا را شرح دادم، گفتم امکان ندارد بتوان چیزی به این پلان افزود. گفت: "شنیده ای شمس تبریزی چه می گوید؟

عقل گوید: "شش جهت حدست و بیرون راه نیست"

عشق گوید: "راه هست و رفته ام من بارها"

رشیدی توضیح می دهد که منظور از شش جهت، چهار جهت اصلی به علاوه بالا و پائین است و بعد با لبخندی به من اطمینان می دهد که همیشه راهی هست، و بود.

به خانه که آمدم به سراغ کتاب "شمس پرنده" رفتم و تمام غزل را خواندم:

در میان پردهء  خون عشق را گلزارها ... عاشقان را با جمال عشق بی چون کارها

عقل گوید: "شش جهت حدست و بیرون راه نیست" ... عشق گوید: "راه هست و رفته ام من بارها"

عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد ... عشق دیده٬ زان سوی بازار او بازارها

ای بسا منصور٬ پنهان زاعتماد جان عشق ... ترک منبرها بگفته برشده بر دارها

عاشقان دُردکش را در درون ذوق ها ... عاقلان تیره دل را در درون انکارها

عقل گوید: "پا منه کاندر فنا جز خار نیست" ... عشق گوید عقل را: "کاندر تو است آن خارها"

هین خمش کن خار هستی را ز پای دل بکن ... تا ببینی در درون خویشتن گلزارها

شمس تبریزی تویی خورشید اندر ابر حرف ... چون برآمد آفتابت محو شد گفتارها