مکتوب

یعنی از یک ذهن تراویده ـ قلمی شده؛گذاشته و گذشته

مکتوب

یعنی از یک ذهن تراویده ـ قلمی شده؛گذاشته و گذشته

بوی آدمیزاد(نوشته های یک معمار)

بوی دروغ آزار دهنده تر از بوی فاضلاب است اما تو احساسش نمی کنی؛ این را به آقا جمال گفتم که اصرار دارد من شبیه به جانی دپ هستم!!!، آقا جمال همان عطر فروش خیابان فاطمی است که قسم خورده تا هزار شیشه ادوکلن به من نفروشد نگذارد نفس راحت بکشم. تمام روی میز مغازه پر شده از نوارهای باریک کاغذ تست ادوکلن. یکی یکی به آن ها عطر می پاشد و روی میز می گذارد تا به نوبت امتحان شان کنم. می گویم زحمت بی خود می کشی چون دماغ من مدت ها است که هیچ بوی خوشی را حس نمی کند، کاسه  کوچک چینی از زیر میز بیرون می آورد که پر است از دانه های قهوه ای قهوه، می گیرد جلوی دماغم و امر می کند «بو بکش»، اطاعت می کنم اما بوی دانه ها را حس نمی کنم می گویم نمی خواهم نا امیدت کنم اما انگاری بوی قهوه های "یارعلی" شامه ام را سوزانده است. اعتنا نمی کند و نوارهای کاغذی را یکی یکی و به ترتیب جلوی دماغم می گیرد: «این از چوب درست شده و بوی چوب می ده، جدیدترین کاریه که آمده، این یکی کمی شیرین می زنه اما خیلی عاااالیه به درد پوست هایی می خوره که چربه و روی این پوستا خیلی دووم داره، این یکی ... بررررر... سرده، هرکی باید یه ادوکلن خنک هم داشته باشه و این یکی...» توضیحات اش ناتمام می ماند چون وسط حرفش پریدم: «ببین من مدت هاست شامه ام را برای بوی خوش از دست داده ام خودت هرکدام را که دوست داری برایم انتخاب کن. نیشخند زنان می گوید «ماشاالله دماغتان که خیلی چاق است»... هوا پر می شود از بوی تخم مرغ گندیده، بوی بد تمسخر. می گویم که زشت است نقص بدنی دیگران را مسخره کردن و او قسم می خورد که چنین کاری نکرده و بلافاصله بوی لجن گندیده جایگزین بوی گوگردی قبل می شود، دارد دروغ می گوید، می گویم که دروغ نگو چون نمی توانم بوی دروغ را تحمل کنم. می گوید که شما اختیار دار مغازه هستید و هر فروشنده ای شانس این ندارد که جانی دپ!!! مشتری اش باشد، این بار زمین و آسمان بوی قهوه  سوخته می دهد که بوی تملق است، کمی دلچسب اما به شدت مهلک...، «جداً شبیه به جانی دپ هستم!!!؟» ،معلوم بود که تملق داشت اثر می کرد، می گوید که: فقط کمی "مشکی" تر از او هستید!

بیرون که می آمدم بوی بدی شبیه به شیر ترشیده فضای مغازه را پر کرده بود... بوی حماقت.