هر کجا بینمت تو گویی در دلی ، هر کجا به خاطر آرمت همانا در مقابلی ، ندانم بر دلی یا دیده من ، چه دیده و کدام دل ؟ دیده ام دل شد و دل دلبر شد ، از دیده اثر نماند و از دل خبری ، آخر چه نویسم ؟ با کدام دل با کدام دست ؟! دستی بر دل و دلی به دست دارم ، دلم در دست تو و دستم بر دل از دست توست ؛ آخر چه نویسم ؟!! تو بگو ؛ پای بسته مرغی را اگر پرواز باشد جز باندازه رشته نیست ، راهم نمودی و پایم بستی ، پایم گشودی و بالم شکستی ، شکاری را که زخم کاری است اگر رحمی کنی ، زخمی دیگر زن ای زن،
من حتی خوابت را هم ندیده ام !