زدم از خونه بیرون که چی بشه.تو اتوبان ها دور زدن و دور زدن.بعدش هم سر خونه اول.حیرانی و حیرانی.از پشت شیشه ماشین جلویی پچه ها شکلک در می آوردند .راستی چرا؟از هر ۱۰ تا ۸تاشون اینکارو می کردندوباز این ذهن آواره من فکر کرد که معنی آن برای تو اینه که تمام عمر ادای زندگی کردن رو در آوردی.چقدر فلسفه خوندی .چقدر در سماعی عارفانه دور خودت چرخیدی.راستی راه درست را رفتم؟کی می تونه ادعا کنه که انتخاب درست کرده است.حتی زندگی نامه ی بزرگترین متفکرین را هم که می خوانی همه بر این باورند که ایکاش...چون نیست حقیقت ویقین اندر دست/نتوان به امید شک همه عمر نشست/هان تا ننهیم جام می از کف دست/در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست .راستی خیلی خیام را دوست داشتم و دارم.گاهی افکارش با متون عرفانی که خواندم مغایرت دارد.مولانا را هم دوست دارم وخیلی های دیگر.دل هرزه گردی دارم . تادل هرزه گرد من رفت به چین زلف تو/زان سفر دراز خود ،عزم سفر نمی کند.