امروز خودمو مجبور کردم که یه چیزی اینجا بنویسم! شاید روزمره شدم، شاید سرم خیلی شلوغه، شاید همهٔ چیزایی که اینجا نوشتم از روی بیکاری بوده و فلسفهبافیهای بیهودهٔ اوقات تنهایی و بیکاری من. اما از یه چیز خوشحالم. احساس میکنم اوقات بیکاری من یه فرصت مطالعاتی بوده که به خودم دادم (اگرچه مطالعهٔ خاصی نکردم، ولی زیاد فکر کردم). اما حالا تو جامعه هستم. با آدما هر روز در ارتباطم و میبینم که افکارم با واقعیت چه فرقی داره. چیزی که میبینم اینه که چندان فرقی نداره. البته بهشرطی که واقعیت رو مستقل از افکار آدما ببینی. نکته اینه که افراد کمی هستن که هم تو جامعه دارن زندگی میکنن و هم احساس کنی مثل تو (من) فکر میکنن. حرفمو پس میگیرم! اون چیزی که تو واقعیت وجود داره با اون چیزایی که فکر میکردم خیلی فرق داره! در حقیقت این افکار آدماست که باعث کج و کوله شدن واقعیت میشه. به دلیل این که آدما طبق افکارشون تصمیم میگیرن و رفتار میکنن. مثلاً اگه تو یه شرکت نرمافزاری داشته باشی و بخوای محصولات با کیفیت درست کنی که خوب کار کنن ولی مشتریها به خوب کار کردن محصول اهمیتی ندن ورشکست میشی. یا اگه سعی کنی محصولت رو ارزون بفروشی ولی کسایی که ازت میخرن قیمت براشون مطرح نباشه هیچ وقت نمیتونی محصولت رو بفروشی. به همین سادگی! نکتهای که میخوام بگم اینه که «روشنفکر باید فقط یک قدم از مردم جلوتر باشه، نه بیشتر». این جمله این اواخر خیلی زیاد به ذهنم خطور میکنه و هر دفعه هم بیشتر به درستیاش ایمان میآرم. بعداً در موردش بیشتر مینویسم و بیشتر توضیح میدم.