یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن.
برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم . از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمی داند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری !
بی آنکه سکه ای برنده شده باشم از چشم هایت ٬قرض الحسنه دادم دلم را...
هی می نویسم و هی بک اسپیس می زنم و هی فکر می کنم به ماجرای زندگی ام.راستش دلم گرفته است از تمام باید هایی که شاید شد...
با چشمانی مصمم و ابروانی گره کرده به او خیره باید شد، چشم در چشم، رو در رو. باید پیش از او تصمیم گرفت، پیش از او عمل کرد. باید او را در ذهن بالا برد و بر زمین کوبید. او همه این چیز ها را در چشمان مصمم تو خواهد دید. و آنگاه، در عین نا باوری، جا خواهد زد. و آهسته هیکل بزرگش را از مقابل نگاه پیروزمندانه تو کشان کشان دور خواهد کرد. تو او را شکست داده ای بی آنکه حتی خراشی برداری. فقط با چشمان مصممت !
اما او ... او کیست ؟ شاید دردی یا غمی. یا فردایی که نگرانش هستی. شاید غولی باشد بی شاخ و دم ! هر چه که باشد، نباید از چشمان مصممش جا زد. همین !
پ.ن:شجاعت یعنی بترس؛ بلرز؛ ولی یک قدم بردار.
دقت کردی؟
صدا کردن اسم بعضی ها خیلی به آدم حال میده.
اینکه بعضی ها اسم آدم رو صدا کنن هم خیلی به آدم حال میده!
معتاد شده ام به خیال
فکر که نمی کنم
بدنم دردش می آید
فکرم خوابش می گیرد
و می روم در کابوس...
پ ن:معتاد شده ام به خیالت...
دیروز رفته بودیم کتاب بخریم. بعد از نماز جمعه به اقامت امام جمعه شهر در خیابان دست به راهپیمایی زدند مردم، گفتم بیا ما هم یک بار هم که شده هم پا با خیل جمعیت نمازگزار و هم پیمان با ولایت، همه با هم بر علیه جنایت کاران و مستکبران شعار مرگ بر... سر دهیم؛ افسوس که آنها این بار شعار می دادند "مرگ بر بد حجاب!"
ولی من بد حجاب ها را دوست دارم.
یک وقت هایی یک جملاتی گفته می شود یا شعری سروده می شود که سالها بعد بیشتر به چشم می آید.به نظرم این بیت از سروده های ایرج میرزا یکی از همان هاست.از موارد استفاده اون موقعیه که با دختری خود شیفته روبرو شوید که خود را END خوشگل ها بداند و تا جایی تو این توهمات پیش برود که بیاید وبلاگ درست کند و از آمار دادن پسرها بنویسد...
این فقط در جواب تو سروده شده عزیزم:
خلقی به تو ماه پاره گویند ای ماه بگو کُجات پاره ست؟
پ ن1 : مخاطب خاص دارد!
پ ن2 :با عرض معذرت از تمامی دوستان
1- می فرماید : پای استدلالیان چوبین بود / پای چوبین سخت بی تمکین بود
عرض می کنیم : اون که درست ، اما در عوض عرفا نیازی به پا ندارند ، معمولا پرواز رو ترجیح میدن!
2- قشنگ ترین تعریفی که از عرفان شنیدم مربوط به مقدمه کتاب دفتر روشنایی بود به قلم دکتر شفیعی کدکنی که مختصر و مفید نوشت : عرفان نگاه زیباشناختانه است نسبت به دین . و اما مزخرفترین تعبیر و تفسیری که از عرفان دیدم این معجون عجیب و غریب و بی ربطیه که به اسم عرفان شرق و غرب و فلان و بهمان از انواع کلاسهای مضحک بگیر تا برنامه های تلویزیونی و غیره دارن به خورد مردم میدن! ای عجب ...
3- یه وقتی می گفتیم قهوه – سیگار – رمانهای روسی ،مثلث روشن فکری ! حالا لابد باید بگیم عود – شمع –چای سبز، مثلث عرفانی! اگه اون اولی کسی رو فیلسوف کرد این دومی هم عارف خواهد نمود ...
پ ن : درد گاهی رفتن نیست ، نرسیدنه رفیق، نرسیدن !
سیر تماشایت کردم
سیر ؟
سیری چیست ؟
نمی دانم ٬می دانم هنوز عطش دارم !
چیزی نگو ٬ بخوان
همراه با صد بلبل دیگر
.....
امروز دستم به نوشتن نرفت.نمی توام بنویسم .وقتی نویسنده حرفهای نباشید زیاد دچار این مصیبت میشوید، یعنی دیدن روزهای سختی که کلمات رام شما نیستند و از ذهن و قلم فرار میکنند.روزهائی که افکار در دست شما نیست.
روزهایی هست که نمیتوانی تصمیم بگیری از بین ده فعل تقریبا مترادفی که هریک به نوعی مقصودت را میرساند کدامیک اکنون و برای این لحظه خاص مناسبتر است.
روزهایی هست که از میان تمام صفت هایی که میتوانند حالت را وصف کنند هیچ کدام را به یاد نمی آوری، انگار از ظلم دستور زبان به تنگ آمده و علیه نویسنده دست به یکی کرده باشند یا بدتر از آن، دست به اعتصاب عمومی زده باشند.
روزهایی هست که تمام قیدها را یا فراموش کردهای یا بیشتر از آنی که لازم است بکار میبری.
روزهایی هست که تمام حرفهای ربط بیربط میشوند و حرفهای اضافه، اضافه.
روزهایی هست که موضوعی برای نوشتن نداری، یا داری و راه نزدیک شدن به آن را بلد نیستی.
روزهایی هست که فکر میکنی نوشتن بیفایده است، لبخند زدن بهتر از لبخند نوشتن است و اخم کردن موثرتر از اخم نوشتن و دوست داشتن گویاتر از دوست نوشتن.
روزهایی هست که دوستانت منتظرند تا داستان آن ها را روایت کنی، باید حدس بزنی از تو چه انتظاری دارند. گاهی خودت نمیخواهی مثل آنها فکر کنی، گاهی مثل آنها فکر میکنی و خوب نوشتن نمیدانی.
روزهایی میرسد که از هرچه اشاره است بیزار میشوی٬می خواهی بدون لفافه بگوئی اما سخت است برای شنیدن نه برای گفتن.
روزهای سختی در زندگی هر نویسنده تازهکاری هست که بعد از چندبار جزم کردن عزم و یورش بردن به صفحه سپید کاغذ دست خالی و بی نتیجه از پشت میز بلند میشود و میبیند که حتی یک جمله به درد بخور ننوشته٬ روزهایی مثل امروز.
قدم زدن تو خیابون های سنگ فرش شده و خیس از بارون پاریس هم میتونه غیر قابل تحمل باشه٬اگر اون کسی که باید همراهت نباشه.
حاجی فیروز به عنوان یک آدم مکه رفته زیادی جلفه....
پ ن:این روزها حس می کنم مردم ما همگی حاجی فیروزن....
هفت قرن قبل از اختراع اولین دوربین عکاسی شاعر بزرگ ما، سعدی شیرازی(۱)، به همگان توصیه کرد تا بر لب جوی بنشینند و به آب نگاه کنندبلکه از این طریق متوجه گذشت سریع زمان بشوند. روشن نیست طی هشتصدسال گذشته چه تعداد از دوستداران سعدی علیهالرحمه به این توصیه عمل کردهاند اما به ظن قوی خیلی از کسانی که مطابق این دستورالعمل بدون همراه داشتن تخمه آفتابگردان کنار جوی رفتند و دوزانو نشستند و نتوانستند ارتباطی میان حرکت آب و گذر عمر برقرار کنند فقط درد کمر و خوابرفتگی پا نصیبشان شد و دست خالی به خانه برگشتند. شاید اگر شاعر شیراز امروز در قید حیات میبود با توجه به پیشرفت تکنولوژی و اختراع دوربین عکاسی و سرپوشیده شدن جویها و کمبود موجودی آب در جریان رودها به همگان توصیه میکرد بر لب مبل بنشینند و در رایانه "رولنگی(۲)" خود به صدها عکسی بنگرند که در همین یکی دو سال اخیر انداختهاند. بیتردید این روش به همان اندازه تماشای آب جوی و شاید خیلی بیشتر میتواند آدم را متوجه سرعت گذشت عمر بکند ضمن آنکه احتمال سقوط و خفگی در آب روان نیز در آن به حداقل میرسد.
پ ن (۱):بنشین برلب جوی و گذر عمر ببین... علیرغم اینکه مصرع متعلق به یکی از غزلهای معروف حافظ است و هر آدم علاقمندی بدون رجوع به دیوان خواجه هم میتواند از وزن و آهنگ آن نام شاعر را حدس بزند من مرتکب اشتباهی مهلک شدم و آنرا به سعدی نسبت دادم و تا آخرین لحظه هم شک نکردم... ضمن طلب پوزش از هردوی آن بزرگواران برای عبرت خودم متن را اصلاح نکردم تا یادم بماند بعد از این بیشتر مراقب باشم.
پ ن (۲):رولنگی- معادلی فارسی برای لپتاپ فرنگی.